جدول جو
جدول جو

معنی لای خوار - جستجوی لغت در جدول جو

لای خوار(خوا / خا)
نام مردی خاک نشین و معاصرسنائی شاعر و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده است بدینگونه که نوشته اند: سبب توبه سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را میگفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی مینماید لای خوار گفت مردکی است ناخوشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده است ضبط نمیتواند کردمیرود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائیک شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی آید و نمیداند که او را برای چه کار آفریده اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد. و بر خرد خرده دان ارباب فضل و عرفان پوشیده نماند که از مضمون این حکایت چنان به وضوح می پیوندد که اشتهار شیخ سنائی به نظم اشعار در زمان سلطنت محمود غزنوی بوده باشد و حال آنکه از کتاب حدیقه الحقیقه که در سلک منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود که شیخ سنائی معاصر بهرام شاه بوده و کتاب را بنام نامی آن پادشاه عالیجاه نظم نموده و سلطان محمود در سنه 421 وفات یافته و نظم حدیقه چنانکه هم از آن کتاب بتحقیق میانجامد در سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه به اتمام پیوسته و از ملاحظۀ این دو تاریخ که متفق اهل خبر است نزد اولیا (ء فضل) صفت. وضوح می یابدکه صحت حکایت مجذوب لای خوار بغایت (نا) مناسب است والعلم عنداﷲ. (حبیب السیر ج 1 ص 340). دولتشاه گوید: سبب توبه حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی وملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم میخواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه ای بود که او را لای خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود میگوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت... (الخ نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت... (تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی ص 95 و 96)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از می خوار
تصویر می خوار
کسی که شراب می خورد، باده خوار، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهی خوار
تصویر ماهی خوار
ویژگی هر جانوری که از ماهی تغذیه می کند، پرنده ای با منقار دراز، دم کوتاه و پرهایی به رنگ سبز و آبی و سفید که بیشتر در کنار رودخانه ها می نشیند و ماهی صید می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لت خوار
تصویر لت خوار
آنکه سیلی بخورد، توسری خور
فرهنگ فارسی عمید
(قَ زَ)
دهی از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 86 هزارگزی خاور زرقان و 3 هزارگزی راه فرعی توابع ارسنجان به کربال. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 340 تن می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَوَ دَ / دِ)
می خواره. می گسار. سیکی خوار. باده گسار. باده خوار. شرابخوار. می باره. شرابخواره:
مطربان رودنواز ورهیان زرافشان
دوستداران همه می خوار و مخالف غمخور.
فرخی.
یکی چون روی بیماران دوم چون روی می خواران
سیم چون دست با حنی چهارم دست بی حنی.
منوچهری.
وان قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ می خوار.
منوچهری.
چنان بسازد با طبع تو تهور تو
چنانکه رامش را طبع مردم می خوار.
بوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).
من به یمگان به بیم و خوار و به جرم
ایمنند آنکه دزد و می خوارند.
ناصرخسرو.
شراب از دست خوبان سلسبیل است
وگرنه خون می خواران سبیل است.
سعدی.
محتسب گوچنگ می خواران بسوز
مطرب ما خوب نائی میزند.
سعدی.
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم.
حافظ.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست.
حافظ.
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است.
حافظ.
نم نم باران به میخواران خوش است
رحمت حق بر گنه کاران خوش است.
؟.
و رجوع به می خواره و می خوارگان شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
توسری خور. زبون
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
لاشخور. کرکس. مرغ مردارخوار. نسر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
سنگ پا، نسفه، نشفه، (منتهی الارب)، و آن سنگی باشد سیاه و متخلخل که بدان شوخ کف پای سترند
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کُ)
نعت فاعلی از لوت خوردن. که لوت خورد. که لوت خوردن کار اوست:
هرکه روزی برّه ای تنها نخورد
در میان لوت خواران مرد نیست.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به لوت شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جلگه زوزن بخش خواف، شهرستان تربت حیدریه، واقع در 118 هزارگزی جنوب باختری زوزن و 13 هزارگزی باخترراه شوسه عمومی رود به قاین، دامنه، گرمسیر، دارای 145 تن سکنه، شیعی، آب آن از قنات و راه آن مالرو و محصولش غلات و شلغم و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام ماشینهائی مرکب از دو استوانۀ فولادی که بر روی هم قرار دارند و دردو جهت مختلف به گردش درآیند و میان آنها قطعات و صفحات فلزی برای مسطح شدن و یا ورقه شدن قرار دهند
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ خوا / خا)
لاشخوار. لاشخور. کرکس. نسر
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ وَ)
سیلی خوار:
آسترباف نهالین ممرخ (؟) بوده ای
زندنیچی باف گشتی و بغل زن کاج خوار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست:
نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند
ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد.
ناصرخسرو.
خاک خوار است رستنی زآنست
کایستاده چنین نگونسار است.
ناصرخسرو.
مار است خاک خوار پس او بادزان خورد
کز خوان عید نیست غذای مقررش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَ دَ / دِ)
پس مانده خور. خورندۀ بازمانده:
قطب شیر وصید کردن کار او
باقیان این خلق باقی خوار او.
مولوی.
زانکه باقی خوار شیر ایشان بدند
شیر چون رنجور شد تنگ آمدند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
لغت نامه دهخدا
تصویری از می خوار
تصویر می خوار
آنکه باده نوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج خوار
تصویر کاج خوار
آنکه سیلی خورد کسی که کشیده خورد سیلی خوار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحم خوار
تصویر لحم خوار
گوشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
آن که لگد خورد کسی که تحمل لگد خوردن کند: درخت تود ازان آمد لگد خوار که دارد بچه خود را نگونسار. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لوت خورد کسی که طعامهای لذیذ خورد هر که روزی بره ای تنها نخورد در میان لوت خواران مرد نیست. (بسحاق اطعمه لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت خوار
تصویر لت خوار
آنکه سیلی خورد، زبون توسری خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لش خوار
تصویر لش خوار
آنکه لاشه خورد جیفه خوار، کرکس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند. مرغ مردارخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی خوار
تصویر موی خوار
مو خوره
فرهنگ لغت هوشیار
نان خورنده، کسی که وجه معاشش از دیگری تامین شودوظیفه خور: کسی را که چندین هزار مرد و زن نانخورباشند... چگونه بسخا و مروت وصف توان کردک، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خار
تصویر پای خار
سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خوار
تصویر بار خوار
خواربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاشخوار
تصویر لاشخوار
((شْ خا))
جانوری که از اجساد حیوانات تغذیه می کند، آن که از راه های نامشروع زندگی کند
فرهنگ فارسی معین
صفت باده پیما، باده خوار، باده گسار، باده نوش، خراباتی، دردی کش، شراب خوار، عرق خور، میخواره، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد